٫مفهوم فرزندخواندگى فرزندخواندگى عبارت از یک رابطه حقوقى است که بر اثر پذیرفتهشدن طفلى به عنوان فرزند، از جانب زن و مردى به وجود مىآید; بدون آنکه پذیرندگانطفل، پدر و مادر واقعى آن طفل باشند.
1- در لسانحقوقى، فرزند به کسى گفته مىشود که از نسل دیگرى باشد و بین آنها رابطه خونىو طبیعى وجود داشته و بین پدر و مادر او جز در موارد استثنایى رابطه زوجیت ایجادشده باشد.ممکن است زن و شوهرى فرزند غیر را به فرزندى بپذیرند که در این صورت قانونگذار چنین کودکى را در حکم فرزند این خانواده به شمار مىآورد و آثارى براى اینرابطه حقوقى مجازى مىشناسد. تفاوت فرزند واقعى و فرزند حکمى یا ظاهرى در این استکه پیوند موجود بین فرزند حقیقى و پدر و مادر وى پیوندى طبیعى و ناگسستنى است ورابطه حقوقى بین آنها هرگز از بین نخواهد رفت، ولى پیوند بین فرزند و پدر و مادرخوانده به آن محکمى نیست و عواملى نظیر انحلال خانواده و غیره بسته به سیاستقانونگذار ممکن است رابطه حقوقى موجود را زایل کند. ۳٫سابقه تاریخى فرزندخواندگى فرزندخواندگى نهادى است که به اشکال گوناگون، در بینجوامع و تمدنهاى متنوع تاریخى، نسبتا سابقه طولانى دارد.محققان براى پیدایش آن عللمتفاوتى ذکر کردهاند.بیشتر پژوهشگران بر این عقیدهاند که فرزندخواندگى، ریشه درنیاز نظامى و اقتصادى داشته و گاهى عوامل روحى و معنوى یا عاطفى موجب پیدایش آن شدهاست; در حال حاضر نیز این نهاد براساس نیازهاى معنوى خانواده و کودک بدون سرپرستاستوار است. در گذشته دور، رؤساى قبیلهها به منظور تقویتبنیه دفاعى و زیاد شدنقدرت قبیلهاى و داشتن جمعیت فراوان، خانوادهها و اعضاى قوم را به داشتن فرزندزیادتر تشویق مىکردند و به افراد کثیرالاولاد، صله قابل توجهى مىبخشیدند کهبتدریج، داشتن فرزند وظیفهاى مقدس و سنتى حسنه شناخته شد و ارزش مذهبى پیدا کرد،به نحوى که افراد بدون فرزند در خود احساس کمبود مىکردند و دچار مشکلات روحىمىشدند.و متفکران براى حل این مشکل و جبران این کمبود، راه حلى اندیشیدند و چنینمرسوم گردید: افرادى که با وجود اشتیاق و علاقه فراوان به داشتن فرزند از این موهبتمحروم بودند، فرزند خواندگانى انتخاب و جانشین فرزند واقعى نمایند.کمکم این طرزتفکر در ذهن مردم به عنوان سنتحسنه رسوخ کرد.از طرف دیگر در میان اقوام گذشته،خانواده براساس قدرت پدرى یا پدر شاهى(patrin cat) استواربود و رئیس خانواده قدرت فوقالعادهاى داشت; به طورى که قادر بود به میل خود افرادو اعضاى خانواده را تعیین و به هر ترتیبى که مىخواست، خانواده خود را شکل مىداد وحتى قادر بود اطفال و فرزندان واقعى و طبیعى خود را از خانواده اخراج و بیگانهاىرا به فرزندى بپذیرد.در رسم قدیم به منظور حفظ آیین دینى و مراسم و شعائر مذهبى واستقرار آداب خانوادگى و ایجاد نیرو و توانمندى لازم و همچنین براى نگاهدارى ونگهبانى اماکن متبرکه و تامین قواى کافى در جهت تامین این اهداف، فرزندخواندگى ازاهمیت فراوانى برخوردار بود و کثرت و تعدد فرزندخواندگان سبب افزایش ارزش و اعتبارخانوادهها مىگردید.در میان رومیان قدیم نیز چنین مرسوم بود که بعد از فوت رئیسخانواده، پسر وى یاستخانواده را عهدهدار مىگردید.به همین دلیل، داشتن فرزندانذکور اهمیت فراوانى داشت زیرا تصور مردم چنین بود که اگر مردى فوت شود و پسرنداشته باشد، کانون خانواده از هم پاشیده خواهد شد و نیز معتقد بودند دختر هرخانواده با ازدواج کردن باید آداب و آیین خانواده اصلى خود را ترک کند و الزاما بهآیین خانواده شوهر بپیوندد; بنابرایندختر قادر نبود آداب و سنن خانواده اصلى خود را حفظ کند; در نتیجه هر مرد رومى ورئیس خانواده، داشتن پسر را یک نیاز حتمى و امرى ضرورى مىدانست و اگر پسرىنداشتیا قادر نبود صاحب فرزند شود، بر حسب ضرورت، پسر شخص دیگرى را به فرزندىمىپذیرفت و براى به دستآوردن فرزندخوانده ناچار بود با یکى از رومیان داراى پسرانمتعدد، توافق کند تا یکى از پسرانش را به وى بفروشد و از تمام حقوق خود نسبتبه آنپسر صرفنظر کند.تشریفات چنین بود که طرفین و طفل در دادگاه حضور مىیافتند و پدرکودک در نزد قاضى سه مرتبه اظهار و اعلان مىکرد پسرم را به مرد حاضر در دادگاهفروختم و با این اعلان دیگر هیچ گونه حقى بر آن فرزند نداشت و سپس پدرخوانده تسلیمکودک را به عنوان پسرخوانده خود از وى مىخواست و قاضى دادگاه سکوت پدر واقعى طفلرا حمل بر رضایت وى بر این اقدام مىکرد و کودک را به پدرخوانده تحویل مىداد.با طىاین تشریفات، رابطه طفل با خانواده اصلى به طور کامل زایل و قطع شده، رابطه حقوقىوى با پدرخوانده برقرار مىگردید و در نتیجه، نام و مشخصات خانوادگى پدرخوانده برفرزندخوانده نهاده مىشد، ولى لقب خانوادگى قبلى وى به مشخصات خانوادگى جدید اضافهمىگردید. -درحقوق مسیحیت، خانواده براساس ازدواج استوار بود و نهادى تحت عنوان فرزندخواندگى درمذاهب گوناگون دین مسیح پذیرفته نشده بود; لذا در حقوق مبتنى بر مذهب در کشورهاىاروپایى از جمله در حقوق قدیم فرانسه فرزندخواندگى اعتماد و ارزش قدیم خود را ازدست داده و یا بسیار ضعیف شده بود. (۳) درفرانسه بعد از وقوع انقلاب کبیر، مقرراتى در زمینه فرزندخواندگى به وسیله مجمعقانون گذارى آن کشور در در تاریخ۱۸ژانویه۱۷۹۲پیشبینى گردید، ولى در سال۱۸۰۴، «تدوین کنندگان مجموعه قانون مدنى» (Codsivil) پذیرشفرزندخواندگى دچار تردید شدند، ولى به توصیه ناپلئون بناپارت این نهاد حقوقى درمجموعه قانون مدنى و در نهاد خانواده جاى خود را پیدا کرد و قرار شد بین فرزندواقعى و فرزندخوانده تفاوتى نباشد.اما کمیسیون تدوین قانون مدنى، شرایط بسیار سنگینو دقیقى براى تحقق فرزندخواندگى در نظر گرفت و آثار محدودى براى این تاسیس حقوقىپیش بینىکرد. (۴) شرایطسخت و سنگین جامعه فرانسه سبب شد که فرزندخواندگى نتواند موقعیت و رشد مناسبى پیداکند، ولى بعد از جنگ بینالملل اول (۱۹۱۸- ۱۹۱۴) کهمشکلات عدیده اجتماعى پیش آمد، به منظور حمایت و سرپرستى کودکان قربانى حادثه جنگ،در مقررات و شرایط فرزندخواندگى تحولاتى پیش آمد و از شدت شرایط و مشکلات سابق آنکاسته شد.لذا در۱۹ژوئن۱۹۲۳آثار حقوقى بیشترى براى فرزندخواندگى در نظر گرفته شد و تسهیلاتى در زمینهفرزندخواندگى فراهم گردید.همین امر باعثشد که فرزندخواندگى گسترش و افزایش قابلتوجهى پیدا کند.بتدریج در سالهاى۱۹۳۹و۱۹۴۱و۱۹۵۷و۱۹۶۳و۱۹۶۶و.. …، تغییرات و تحولات اساسى به منظور حمایت از اطفال بدون سرپرست و استحکام بخشیدنبه کانون خانوادگى و سالم سازى جامعه در امر فرزندخواندگى به وجود آمد و سرانجام دونوع فرزندخواندگى «ساده» و «کامل» با آثار حقوقى متفاوت در حقوق کشور فرانسه و دیگر کشورهاى اروپایى متاثر از حقوقفرانسه برقرار گردید. «فرزندخواندگى کامل» ، نهادى است که در این نهاد بینفرزندخوانده از هتحضانت و تربیت و ولایت و حرمت نکاح و توارث و استفاده از نامخانوادگى پذیرنده کودک، با فرزند واقعى تفاوتى وجود ندارد و رابطه فرزندخوانده کاملبا خانواده اصلى وى کاملا قطع مىشود. (۵) ولى «فرزندخوانده ساده»
6- فقطاز بعضى از مزایاى فرزندواقعى بهرهمند مىشود; این نوع فرزندخواندگى قابل فسخ استو رابطه کودک با خانواده اصلى وى نیز قطع نمىشود
۷-درایران قبل از حمله اعراب و پیش از استقرار ضوابط اسلامى، فرزندخواندگى توام بااعتقادات مذهبى مرسوم بود.زرتشتیان که بیشتر مردم ایران را تشکیل مىدادند، بر اینباور بودند که فرزند هر کس پل ورود او به بهشت است و افراد فاقد اولاد در روز قیامتو دنیاى دیگر پلى ندارند تا از طریق آن وارد بهشت گردند; این گونه افراد عقیم وبدونفرزند مىتوانستند از راه فرزندخواندگى براى ورود به بهشت پلسازى نمایند.درایران سه نوع فرزندخواندگى مرسوم بود: نخست: «فرزندخواندهانتخابى» و آن فرزندخواندهاى بود که پدر و مادر خوانده فاقد فرزند، در زمان حیاتخود، او را به فرزندى مىپذیرفتند. دوم: «فرزندخواندهقهرى» زن ممتازه
۸) یادختر منحصر متوفایى بود که آن متوفى برادر یا پسرى نداشت که در این صورت آن زن یادختر بدون اراده و به طور قهرى فرزندخوانده متوفى محسوب مىگردید. سوم: فرزندخواندهاى که ورثه متوفاى بدون اولاد بعد از فوتش براى او انتخاب مىکردند. فرزندخوانده از هر نوع که بود به قائم مقامى متوفى، مراسم مذهبى را انجام مىداد وتمام اختیارات و قدرت متوفى به فرزند خوانده وى انتقال مىیافت. در بین اقوام وقبایل عرب و شبه جزیره عربستان قبل از ظهور اسلام تبنى و فرزندخواندگى مرسوم بود وفرزندخوانده «دعى» نامیده مىشد. (۹) قبایلو اعراب بدوى در صحراى سوزان عربستان به شکل چادرنشینى زندگى مىکردند و غالب قبایلعرب با توجه به موقعیت مکان و سرزمین خشک و بىآب و علف، زندگى مناسبى نداشتند وقتل و غارت، بویژه هجوم به کاروانها و غارت اموال آنها براى امرار معاش امرى عادىتلقى مىشد و چون اقوام و کاروانها و خانوادههادر معرض تهاجم و غارت قرارمىگرفتند، داشتن نیروى تهاجمى یا دفاعى امر ضرورى به حساب مىآمد و براى تامین ایننیاز و ایجاد اقتدار لازم در نظر قبایل، پسر از بعد نیروى جنگى، ارزش فراوانى داشت; ولى دختر موجودى ناتوان بود که نه قدرت دفاعى داشت و نه قادر بود به قبیله یاکاروانى حمله و اموال آنها را براى امرار معاش به غارت ببرد، بلکه به عکس در آنموقعیت زمانى و مکانى در معرض تجاوز مهاجمان قرار مىگرفت.بنابراین اعضاى قبیلهبراى محافظت از دختر ضمن مصرف کردن بخشى از نیرویشان، از تحصیل معاش نیز بازمىماندند.دختر از دیدگاه آنان موجودى مزاحم بود و اعراب از تولد دختر نه تنهاخوشحال نمىشدند، بلکه فوقالعاده عصبانى و خشمگین مىشدند و از ترس هتک حیثیت وشرافتخانوادگى ناشى از ربوده شدن دختر و تجاوز به وى، دختران معصوم و بىپناه رازندهبهگور مىکردند; اما با ولادت پسر جشن مىگرفتند و شادى مىکردند.آنها هر چهبیشتر صاحب پسر مىشدند بر قدرت آنها افزوده مىشد و اگر خانوادهاى پسر نداشتیاتعداد آنها کم بود، از طریق فرزندخواندگى این کمبود را جبران مىکرد; لذا داشتنپسرخوانده امرى پسندیده به شمار مىآمد و بین پدرخوانده و فرزندخوانده یامادرخوانده و پسرخوانده براساس سنت دیرینه روابطى وجود داشت و ضوابطى حاکم بود; ازجمله اینکه، فرزندخوانده از پذیرنده فرزند ارث مىبرد و زوجه فرزندخوانده مثل زوجهفرزند واقعى عروس پدرخوانده محسوب مىگردید; پس ازدواج پدرخوانده با زوجه پسرخواندهمباح و مجاز نبود. بنابراین اگر فرزندخواندهاى زوجه خود را طلاق مىداد و یا دراثر فوت یا کشته شدن فرزندخوانده زوجهاش بیوه مىشد، پدرخوانده مجاز نبود با زنپسرخوانده ازدواج کند که این طرز تفکر در میان مردم قوت داشت و در ابتداى پیدایشاسلام نیز با شدت و تعصب فراوان رعایت مىگردید ولى با رشد و توسعه اسلام درزمینههاى مختلف اجتماعى از جمله در فرزندخواندگى تحولاتى به وجود آمد و بنابر قولىفرزندخواندگى در اسلام منسوخ گردید.اساس تلاش اسلام و پیغمبر صلى الله علیه وآله برشکستن بتهاى نفس و نابود کردن بسیارى از معیارهاى غلط دوران جاهلیت و جایگزین کردنارزشهاى واقعى و کرامتهاى انسانى بر مفاخر واهى قبیلهاى و عشیرهاى و برترى دادنتقوا بر قدرت مادى و ظاهرى و استقرار عدالت و ریشهکن کردن اختلاف طبقاتى استواربود و براى نیل به این اهداف، پیغمبر صلى الله علیه وآله طرق مختلفى را مىپیمود واز ابزار متفاوتى استفاده مىکرد.از جمله اقدام ایشان براى استوار کردن عقیده «اناکرمکم عندالله اتقیکم» این بود که از زینب – دختر عمه خود، که مادرش از قبیلهقریش و پدرش از قبیله معروف اسدى بود براى زید فرزندخوانده خود خواستگارىکرد.زیدبنشراحیل کلبى از قبیله بنىعبدود به روایتى برده و اسیرى بود که شخصى بنامحکیمبنخرام از بازار عکاظ خریدارى و در مکه به خدیجه همسر پیغمبر صلى الله علیهوآله فروخت و خدیجه زید را به همسر خود بخشیده بود که بعد از مدتى این غلام آزاد شدو پیغمبر صلى الله علیه وآله او را به فرزندخواندگى پذیرفت. (۱۰) همانطور که گفته شد، پیغمبر صلى الله علیه وآله از زینب که زنى صاحب جمال بود، براىزید، فرزندخوانده خود که مردم عرب او را زیدبن محمد مىنامیدند، خواستگارى کرد وبعد از رفع توهماتى که پیش آمده بود، زینب به ازدواج زید درآمد.ولى شاید به این علتکه جامعه آن زمان و طرز تفکر مردم هنوز آمادگى پذیرش فکر بلند پیغمبر صلى الله علیهوآله را نداشت، این وصلت ادامه نیافت و بعد از مدتى بین زید و زینب اختلاف پیش آمدو توصیه پیغمبر صلى الله علیه وآله بر ادامه زندگى این دو نفر مفید واقع نشد وسرانجام زید و زینب از هم جدا شدند و بعد از وقوع طلاق و انقضاى عده، پیغمبر صلىالله علیه وآله بنا بر عللى تصمیم گرفت زینب را به ازدواج خود درآورد.بدین منظورزید را براى این خواستگارى مامور کرد.بعد از وقوع ازدواج بین پیغمبر صلى الله علیهوآله و زینب – که در نظر اعراب نوعى خرق عادت بود مورد اعتراض شدید مردم، خصوصادشمنان پیغمبر صلى الله علیه وآله گردید و بر او خرده گرفتند که چرا پیغمبر صلىالله علیه وآله بر خلاف رسم عرب با عروس خود ازدواج کرده ولى ما را از آن نهىمىکند. پیغمبر صلى الله علیه وآله در برابر اعتراضات شدید مردم و در دفاع از عملخود فرمودند: من پسرى ندارم تا عروس داشته باشم و چون زید فرزند صلبى من نیست، خرقعادت نشده و در نتیجه با عروس خود ازدواج نکردهام; چرا که فرزندخوانده فرزند نیست. آیه کریمه۴۰از سوره احزاب در این زمینه مىفرماید: «ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکنرسولالله و خاتم النبیین و کان الله بکل شىء علیما» و همچنین در آیه۴همان سوره ذکر شده است: «…ما جعل ادعیائکم ابنائکم ذلکم قولکم بافواهکم و الله یقولالحق و هو یهدى السبیل» و در آیه۵همین سوره چنین آمده است: «ادعوهم لابائهم هو اقسط عند الله فان لم تعلموا آبائهمفاخوانکم فى الدین و موالیکم…». در دو آیه اخیر تصریح شده که فرزندخواندگان شمافرزند واقعى و صلبى شما نیستند و آنچه شما مىگویید و چنین طفلى را فرزند خود یادیگران مىنامید، واقعیت ندارد. باید فرزندخواندهها را به نام پدران واقعى آنهابنامید که درست و واقعیت همین است و اگر پدر آنها مشخص نباشد، این گونه افرادبرادران دینى و دوستان و یاوران شما تلقى مىگردند.در آیه۳۷همین سوره ازدواج با مطلقه یا بیوه فرزندخوانده مباح و مجاز شمرده شده است. (۱۱) باتوجه به آنچه گفته شد، ممکن است تصور شود که فرزندخواندگى در اسلام به طور کلىمنسوخ شده است، ولى به نظر مىرسد با توجه به دلایل زیر برداشت فوق مخدوشاست: اولا: در حقوق اسلام فرزندخواندگى و داشتن فرزندخوانده ممنوع نشده و نمىتوان دلیل محکمىبر ممنوعیت آن ارائه کرد. ثانیا: آیات۴و۳۷سوره احزاب در مقام بیان واقعیت است تا آنچه خلاف حقیقت در ذهن مردم نسبتبهفرزندان واقعى و فرزندخواندگان به وجود آمده بود تفکیک و متمایز گردد و تفاوت دونوع فرزند روشن شود; لذا شارع در مقام الغاء فرزندخواندگان نبوده است. ثالثا: اگربا توجه به آیات۴و۳۷مذکور، تردیدى در اباحه و حرمت فرزندخواندگى به وجود آید، طبق قاعده عقلى و شرعىاصالة الاباحه، داشتن فرزندخوانده امرى مباح است. رابعا: تغییر آثار حقوقىفرزندخواندگى مرسوم در دوره جاهلیت دلالتبر نسخ کامل آن ندارد. خامسا: ذکرفرزندخوانده و جواز ازدواج با زنان فرزندخوانده در آیه۳۷سوره احزاب که به دنبال آیه۴آنسوره نازل گردیده است، دلالتبر ابقاى نهاد فرزندخواندگى دارد و الا در صورت منسوخبودن فرزندخواندگى، مطرح کردن دوباره آن از طرف شارع زینبده نیست.ضمنا مفهوم قسمتاخیر آیه۲۳سوره نساء: «…و حلائل ابنائکم الذین من اصلابکم…» که ازدواج با زن پسر صلبى بر پدرحرام گردیده، مؤید بقاى فرزندخواندگى است. سادسا: پیغمبر صلى الله علیه وآله بعد ازنزول آیات مربوط به فرزندخواندگى، زید را از خانواده خود طرد نکرد و هیچ گونهاخلالى در روابط عاطفى موجود بین زید و پیغمبر صلى الله علیه وآله تا زمانى که زیددر قید حیات بود به وجود نیامد که خود دلالتبر وجود و بقاى این نهاد حقوقى است. ۴٫فوایدفرزندخواندگى فرزندخواندگى در شرایط کنونى و جوامع امروزى، براى استحکام و گرمىبخشیدن به کانون خانوادههاى بدون اولاد و سالم سازى جامعه و رفع مشکلات روحى اطفالبدون سرپرست و کاستن ناهنجارىهاى روانى زن و شوهرى که از نعمت فرزنددارشدن محرومهستند، نقش و فایده چشمگیرى دارد و از بار مسؤولیت دولت نیز کاسته خواهد شد. روانشناسان و جامعهشناسان جهان عقیده دارند: بهترین محیط براى پرورش روح کودکان وتلطیف عواطف آنان، محیط خانه و مجموعه خانواده است.کودک علاوه بر غذا و لباس، نیازبه محبت دارد و اطفالى که از نعمتخانواده و گرمى و محبت آن محروم هستند و درمحیطهاى شبانهروزى نظیر شیرخوارگاهها و پرورشگاهها و مراکز دیگر زندگى مىکنند،غالبا به اختلال و عقب افتادگى فکرى و ذهنى و ناراحتىهاى عصبى مبتلا مىگردند; زیرا محبتبه مثابه یک قاشق عسل است که اگر به یک نفر خورانده شود، طعم و شیرینى ونیروبخشى آن محسوس است و اگر آن را در ده یا بیست لیتر آب مخلوط کنند، اثر و فایدهخود را از دستخواهد داد و کسانى که آن را مىچشند طعم و شیرینى یا انرژى آن رادریافت نخواهند کرد.بنابراین محبتیک زن یا مرد قادر است فقط روح یک یا دو کودک راارضا کند، ولى به حال پنجاه کودک در یک پرورشگاه، مفید نخواهد بود; و بفرض کهلبخندى بر لب سرپرستان و مربیان پرورشگاه به طور مصنوعى ظاهر شود، این لبخند قادربه تلطیف و پرورش احساس و عواطف آن همه کودک نخواهد بود.به همین دلیل، بسیارى ازمتفکران و روانشناسان قدیم و جدید، خانواده را بهترین محیط براى رشد جسم و روحاطفال مىدانند و پرورشگاهها را براى کودکان در حکم زندان و تبعیدگاه تلقى مىکنندکه این امر مورد توجه اسلام نیز قرار گرفته و نگاهدارى اطفال بىسرپرست و ایتام درمکانهاى عمومى و تامین غذا و لباس آنان را کافى و مفید نمىداند و توصیه اکید داردکه این گونه اطفال در خانوادهها رشد کنند و به آنها با محبت رفتار شود.در اینزمینه پیغمبراکرم صلى الله علیه وآله فرمودند: «خیر بیوتکم بیت فیه یتیم یحسن الیهو شر بیوتکم بیتیساء الیه; بهترین خانه آن خانهاى است که در آن به یتیمى محبتشودو بدترین آن، خانهاى است که با یتیمى بدرفتارى شود» . (۱۲) حضرتعلى علیه السلام در فرمان تاریخى خود به مالک اشتر دستور مىدهد تا مواظب یتیمانباشد و به وضع آنان رسیدگى کند. (۱۳) نیزدر وصیتخود به امام حسن و امام حسین علیهما السلام فرمود: «یتیمان را گرسنهنگذارید و مواظب باشید که در اثر بىسرپرستى تباه نگردند» . (۱۴) اطفال،بویژه اطفال بىسرپرستبه علت آمادگى فراوان در پذیرش خوب و بد، اگر در محیطنامساعد قرار گیرند، فاسد و تباه خواهند شد و اگر طعم محبت را نچشند دچار عقدههاىروانى خواهند گشت که ضرر آن متوجه جامعهاى مىشود که چنین اطفالى در محیط نامناسبآن رشد کرده و وارد زنجیره فعال اجتماع مىشوند و چون انسان در ابتدا شقى و فاسدخلق نشده است و چنانچه قرآن مىفرماید: «لقدخلقنا الانسان فى احسن تقویم» (۱۵) ،بنابراین محیط زندگى و تربیتى عواملى است که در طفل اثر مىگذارد و او را فاسق یاشایسته تربیت و وارد جامعه مىکند. همان طور که اشاره شد، نهاد فرزندخواندگى علاوهبر فوایدى که براى فرزندخوانده دارد، براى استحکام بخشیدن اساس خانواده و از بینبردن ناهنجارىهاى آشکار و پنهان زن و شوهرى که از داشتن فرزند واقعى محرومماندهاند بسیار کارساز است و زن و شوهرى که فاقد فرزند هستند، ولى با عشق و علاقه،زندگى مشترک را ادامه مىدهند، از طریق پذیرش کودکى در خانواده خود، غم پنهانى اینمحرومیت را به فراموشى مىسپرند یا از سنگینى و فشار آن مىکاهند و طفل بیگناه حاصلاز عوامل طبیعى یا غیرطبیعى همانند فرزند واقعى در پناه این خانواده به نحو مطلوبرشد کرده وارد جامعه مىشود; بنابراین فرزندخواندگى در سالمسازى خانواده و ایجادروح تازه و رونق بیشتر به زندگى زناشویى، کمک مؤثرى خواهد کرد و به تجربه ثابتشدهاست که چنان رابطه عاطفى عمیقى بین فرزندخوانده و پدر و مادرخوانده ایجاد خواهد شدکه فاصله بین فرزند واقعى و ظاهرى بکلى محو مىگردد و زن و شوهر فراموش مىکنند کهطفل مزبور فرزند واقعى آنها نیست; لذا علاقهمندان به داشتن فرزند مىتوانند اینکمبود را به طریق فرزندخواندگى جبران و سعادت کانون زناشویى را تکمیل نمایند. درفایده اجتماعىفرزندخواندگى نیز تردیدى نیست; زیرا وقتى اطفال بدون سرپرست جذبخانواده شوند و در محیط مناسب رشد کنند، در آینده جوانانى متعادل و دور ازناهنجارىهاى روحى، فعالانه وارد جامعه مىشوند که از نظر اجتماعى، سیاسى و اقتصادىافرادى مفید و ارزنده خواهند بود; ضمن اینکه از مشکلات دولت نیز در زمینه نگاهدارىاولیه و تربیت ادوار مختلف این گونه اطفال کاسته مىشود. البته این نهاد مفید حقوقىممکن است گاهى مورد سوءاستفاده قرارگیرد و بندرت مورد بهرهبردارى اقتصادى و غیرهقرارگیرد که این گونه سوءاستفادهها در تمام نهادهاى مفید از جمله نهاد مقدس نکاحامکانپذیر است.بنابراین به بهانه مفسده احتمالى نمىتوان از این نهاد مفید و مهمچشم پوشید و از آن در جهت پیشبرد اهداف اجتماعى استفاده نکرد.براى جلوگیرى ازسوءاستفاده احتمالى و مفاسد آن باید در تنظیم قوانین و مقررات مربوط دقت کافى بهکار رود و نوعى نظارت ولو به طور غیرمستقیم در جهتحمایت از کودکان بىپناه کهتحتسرپرستى خانوادهها قرار مىگیرند اعمال گردد
|